خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو

ساخت وبلاگ

پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است بسکه گوش از خلق بستم تا شنیدم خویش را  خویش خویش من مرا و هر چه من ها بود سوخت کشتم آن خویش و زخاکش پروریدم خویش را  معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس خویش بینی را گزیدم تا گذیدم خویش را می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را  سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را برده داران زمانها چوب حراجم زدند دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 73 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 21:49

 عجیب است... در ماندنمان با هم من بودم که رنج می کشیدم ... در نبودنمان هم، من..... از آنچه که به نظر می رسید انتخاب من است. از آنچه که انگار من می توانستم به سادگی آن ....... و نمی دادم.......تو هم در خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 223 تاريخ : پنجشنبه 9 خرداد 1398 ساعت: 16:04

آنها که قدرِ امروز می دانند به بهای فردا......... من فردا ندارم. فردا نمی شناسم ... و آن را به هیچ قدری نمی دهم. ندارم که بدهمش. من به جستجوی آن می روم که ندارم...ودر رفتن است...مي سازم بلندمي شوم و ا خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 220 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 13:16

در یک زندگی دیگر در یک جای دیگر من عاشق دختری بودم  که تنها یکبار دیدمش دخترکی که نه صدایش را به خاطر دارم و نه لبخندش را ... تنها برق نگاهش را ...و خاموشی هوشمندانه اش را.دختری بسیار جوان.حالا گاهی می شنوم ... نه ... حس می کنم که دل داده است یا بریده است ...که غمگین است گاهی یا سرگشته ... و خوشحال می شوم.که هست................یکجورهایی یقین دارم که او حقیقتی است ...یکجورهایی یقین دارم............  اه ای یقین گمشده ای ماهی گریز.می دانی ... تا امکان دختری با آن چشمها و آن دستها ... هر جای دنیا که باشد ... با هر که باشد ...همراه همسر و فرزندش خوشبخت باشد. دنیا جای بدی نیست برای زندگی. + نوشته ش خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : زندگی,دیگر, نویسنده : fparvaz55a بازدید : 201 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 4:19

 یاد گرفتم که به مردم چیزهایی را بگویم که دوست دارند بشنوند ... نه چیزی را که فکر می کنم. مدتی است که در نوشتن دردها ترديد می کنم. بعد از چندين سال نوشتن. شايد چون باور دارم که دردهای ما شکستهای ما نيستند اما سرگشتی در ميان همهمه ی اين همه لغت که از در و ديوار روی سر خودمان خراب کرده ايم مرا در روشن بودن اين مفهوم به ترديد انداخته است. نه ... دردهای ما شکست های ما نيستند. در نوجوانی از رومن رولان خوانده بودم که دردهای ما با ما به دنيا می ايند و با ما بزرگ می شوند و ... نمی دانم بعدش چه می شوند . من به اين حرف باور دارم. و به اينکه نه هيچ کس و نه هيچ زمانی نمی توانستند اين دلهره را که ازنفسِ ب خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : یاد,گرفتم,مردم,چیزهایی,بگویم,دوست,دارند,بشنوند, نویسنده : fparvaz55a بازدید : 214 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 4:19

آسمان مرداد ماه ... نفس بري خوشگل است. من با لحني که بيشتر شرارت درش هست تا اندوه، همصدا مي خوانم: «مي دوني ... دل اسيره ... اسيره تا بميره ... مي دوني بدون تو ... دلم طاقت نگيره ... مي دوني دل تنگ تو ... نموده اهنگ تو ... » ... ساکت مي شوم. صدا را خاموش مي کنم و شيشه هاي ماشين را تا آخر پايين مي کشم و صورتم را مقابل باد مي گيرم. نگاه مي کنم به ابرها که تا سر حد درد زيبا هستند و مي انديشم به يکي شدن. يعني چطور مي شود با اين زيبايي، با اين حس که دلم را اينطور به درد مي آورد، با آنچه دوست مي دارم، يکي شوم.+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم مرداد ۱۳۹۶ساعت 21:24  توسط   |  خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : آسمان,مرداد,ماه, نویسنده : fparvaz55a بازدید : 158 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 4:19

.... نامه ام را خوانده بودی؟..... نامه ی دهم. .... .؟ نامه های شماره دارمن. نامه هايي که هر ده تايشان انگار يکی بودند. هفت و هشت را با هم و نه و ده را هم با هم ..... تو هفت و هشت را هرگز نديدی. نخواندی. .... باز نشده ..... و يازدهمين، که آخرين هم بود تنها يک کارت بود. کارت تبريک. کارتی که تو هرگز نگرفتی. ---- بهت نداده بود. فکر کرده بود تبريک گفتن من به تو شگون ندارد گمانمي من براي همه بهتر است......... می بينی. حتی حق نداشتم به تو تبريک بگويم. دو ماه و ده نامه. 17 سال سکوت….. من تنها يک نامه از تو گرفتم. يک نامه. -. يک نامه ی. که ندارمش. با عکسها و نوشته های قديمی ......... يک نامه که بيشتر به ...مي مانست. و بوی مصلحتی دروغين می داد. وضعف. نامه ی دهم همينجاست. امروز داشتم کشوهاي كمد شركت را مرتب می کردم و چشمم خورد بهش. خدايا هفده سال هم عمری است ها.من اين نامه را 9سال پيش نوشتم چقدر می شود جوان بود. ساده و احساساتی. می توان از هم گسيخت. می شود تب داشت. تب. انگار صد سال گذشته است. صد سال .... صد سال تهی. بگذريم از اين قصه ی بيهوده ... همه ی اينها را علی رغم تمايلم اينجا نوشتم تا خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : زندگی نامه ی امام دهم, نویسنده : fparvaz55a بازدید : 232 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 21:32

سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن.
شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه.

خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 199 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 23:45

ديگر نديدمت،‌ نه در باد و نه در فانوس ديگر نديدمت، نه بر پلک پروانه و نه در تخيل شبنم ديگر نديدمت، نه در صبحی از پی شب و نه در شبی از غروبِ همان روز بی‌رويا که فرداش آدينه بود. عجيب است، چشمهای همه‌ی مردگان مرا می‌نگرند. چشمهای همه‌ی مردگان، همزادانِ ستاره‌اند. دريغا سوسوی منتظر! بلکه تو از خود من، به اشاره نامی را زمزمه کنی، ورنه نمی‌توانمت شناخت! چشمهای همه‌ی مردگان، همزادانِ ستاره‌اند،   من از ميان همه‌ی شما، منتظر کسی بودم، که نيامد! به گمانم دريا، چشمی برای گريستن نداشت، ورنه آن پرنده‌ی بی‌جفت به جای نَمِ يکی قطره‌ی باران چشم به راه دو ديد خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : من از میان همه شما,من از میان واژه های زلال,من مي انديشم پس هستم, نویسنده : fparvaz55a بازدید : 657 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 23:45

  سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن. شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه.                 خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...ادامه مطلب
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 237 تاريخ : جمعه 30 مهر 1395 ساعت: 23:44