آنها که قدرِ امروز می دانند به بهای فردا......... من فردا ندارم. فردا نمی شناسم ... و آن را به هیچ قدری نمی دهم. ندارم که بدهمش. من به جستجوی آن می روم که ندارم...ودر رفتن است...مي سازم بلندمي شوم و ا, ...ادامه مطلب
سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن. شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه., ...ادامه مطلب
ديگر نديدمت، نه در باد و نه در فانوس ديگر نديدمت، نه بر پلک پروانه و نه در تخيل شبنم ديگر نديدمت، نه در صبحی از پی شب و نه در شبی از غروبِ همان روز بیرويا که فرداش آدينه بود. عجيب است، چشمهای همهی مردگان مرا مینگرند. چشمهای همهی مردگان، همزادانِ ستارهاند. دريغا سوسوی منتظر! بلکه تو از خود من، به اشاره نامی را زمزمه کنی، ورنه نمیتوانمت شناخت! چشمهای همهی مردگان، همزادانِ ستارهاند، من از ميان همهی شما، منتظر کسی بودم، که نيامد! به گمانم دريا، چشمی برای گريستن نداشت، ورنه آن پرندهی بیجفت به جای نَمِ يکی قطرهی باران چشم به راه دو ديد,من از میان همه شما,من از میان واژه های زلال,من مي انديشم پس هستم ...ادامه مطلب
سعي مي کنم چيزها را بپذيرم همانطور که هستند. آدمها را ... شهرها را ... و روزها را. آسان نيست. باور کن. شايد به طول يک زندگي زمان لازم است تا جاي خودم را پيدا کنم. جايي را که احساس مي کنم بايد باشم ... و - الان گمانم که- هستم. شايد ... اما چندين زندگي لازم است تا بپذيرم و دوست بدارم و مدارا کنم. که نگاه کنم بي آنکه آلوده شوم. تا خودم باشم. جدا از همه. از همهمه. , ...ادامه مطلب
تو آسمون هميشه از يه ارتفاعى به بعد ديگه هيچ ابرى وجود نداره، پس هر وقت آسمون دلت ابرى شد با ابرها نجنگ فقط اوج بگير... ياحق. , ...ادامه مطلب