من فردا ندارم.

ساخت وبلاگ

آنها که قدرِ امروز می دانند به بهای فردا.........
من فردا ندارم. فردا نمی شناسم ... و آن را به هیچ قدری نمی دهم. ندارم که بدهمش. من به جستجوی آن می روم که ندارم...ودر رفتن است...مي سازم بلندمي شوم و اوج مي گيرم.
فاصله ی من.... تووو... همینجاست ، ....
میان از آنِ کردن ها و از آنِ شدن های....
و بی قراری - ... برای رهایی.

و رها شدن.

رها شدم.

 

من هرگز حتی خرده ای از این همه شکسته ها را در پشت سر جا نگذاشتم. در تمام تکه پاره های تو، خرده ریزه های خودم را می یابم. خودم هستم که ...... خودم به رنگ و بوی .....

 

باز خواب می بینم که در شهرم  كنار آن نهر كوچك و كوچه خاكي و باز نمی خواهم باز گردم.
و بازگشت می شود عین مردن.
و ساعتها و روزهای آخر کش می آیند و می شوند پر از دلهره و تردید.
شاید برای همین است که دیگر حتی برای رفتن به شهرم برنامه ریزی هم نمی کنم.
نمی شود دل برید.
نمی شود نرفت.
نمی شود ماند.
نمی شود بازگشت.
این هم شده است حکایت من و ......
از چیزی یکباره و به تمامی بریدن ... نخواستنش به تمامی، چرا که خواستنش به تمامی.

خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو...
ما را در سایت خاطرات عاشقانه من و تو ....... بانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fparvaz55a بازدید : 222 تاريخ : جمعه 28 دی 1397 ساعت: 13:16